جواب معرکه
با شمارش میگم
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود،سال ها پیش مردی بود که زندگی اش از راه هیزم شکنی میگذشت.
جنگل.شهر.بازار.مکان قاضی
ان مرد گفت:(اه)
هیزم هیزم شکن فکر میکرد او«مرد بیکار»دیوانه است
مرد بیکار میگفت تو هربار که هیزم میشکنی من از ته دل میگفتم«اه»
سکه هایی که از فروش هیزم ها بدست امده بود
قاضی به او گفت از فروش هیزم ها به دست اورده بود و مگر صدا ها را میتوان به عنوان ضرر برداشت
کسی که برای هیزم شکستن فقط میگوید:اه،مزدش هم صدای سکه است
معرکه یادت نره